u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
 |
||||
 |
دوشنبه 88/2/28 ساعت 6:0 عصر یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت ،غم من نخور که دوری واسه ی من شده عادت ای به داد من رسیده تو روزای خود شکستن ، ای چراغ مهربونی تو شبای وحشت من ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید ، تو شبُ از من گرفتی تو منو دادی به خورشید اگه باشی یا نباشی تو واسم یه تکیه گاهی ، برای من که غریبم تو رفیقی چون پناهی ناجی ِ عاطفه ی من شعرم از تو جون گرفته ،رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته اگه مدیون تو باشم،اگه از تو باشه جونم،قدر اون لحظه نداره که منو دادی نشونم وقتی شب،شب سفر بود توی کوچه های وحشت،وقتی هر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت ای طلوع اولین روز ای رفیق آخر من ،به سلامت سفر خویش ای یگانه یاور من یاور همیشه مؤمن تو برو سفر سلامت ،غم من نخور که دوریت واسه ی من شده عادت....... نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* جمعه 88/1/28 ساعت 2:24 عصر i عشق عشق یعنی لحظه ای بارانی و لحظه ای شفاف و مهتابی شدن عشق یعنی لذت یک آرزو عشق یعنی هدیه ای از آسمان عشق یعنی یک صفای سازگار عشق یعنی رنگ یک رنگین کمان هرچه هست این عشق صدها قلب صاف باحضورش آبی و بی کینه است عشق یعنی سبز بودن تا ابد عشق رنگ نقره ی آئینه است./ نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 87/7/16 ساعت 10:59 صبح سلامی به گرمای دلهای مهربونتون. دیروز وقتی داشت از دانشگاه میرفتم خونه به یه چیزهایی فکر میکردم که گفتم امروز بیام بنویسم شاید خوشتون بیاد.فقط خواهش میکنم اگه خوندین تا آخرش بخونید و حتماً نظر بدین.
شاید خیلیی از شما ها بارها که سوار تاکسی شدین یا قبل از شما دختر و پسری تو اون ماشین بودن یا بعد شما سوار شدن.... فرقی نداره این دو نفر چه نسبتی داشته باشن:زن و شوهر،دوست،نامزد...ولی هرچی هستن مهر همو به دل دارن.این چیزی که میخوام بگم همه بارها دیدیم ولی هممون بهش فکر نکردیم و ساده ازش گذشتیم.دیدی وقتی این دو نفر کنار هم هستن بی اختیار دستاشون تو دستای هم قفل میشه؟؟؟؟؟؟مخصوصاً وقتی تو تاکسی هستن.شاید در طول مسیر هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشه ولی گرمی و محبت دستاشون خیلی با هم حرف دارن... شنیدی که میگن: خدا فاصله ی انگشتهای دست رو گذاشته تا با دستای کسی که دوسش داری پر بشه؟؟؟؟ خیلی حرف قشنگ و معنا داریه اگه فقط یک لحظه بهش فکر کنی. اون دو نفری که گفتم خیلی همدیگرو دوست دارن که با این کارشون میخوان همه از دوست داشتنشون،از عشقشون با خبر بشن. آخه نمیتونن تو کوچه خیابون داد بزنن آهاااااااااااای ما عاشق همیم ولی وقتی دستای همو میگیرن با زبون بی زبونی به همه اعلام میکنند که...زبونشون هیچی نمیگه ولی دلشون،دستاشون عالمی دارن واسه خودشون. میدونم واسه همتون یه بار اتفاق افتاده که بعد از یه مدت طولانی اونی که دوسش داریو میبینی چیکار میکنی؟میپری تو بغلش؟بوسش میکنی؟گریه میکنی؟میخندی؟ همه ی اینها قشنگه ولی قشنگترش اینه که اون طرف عشقتباشه:همسرت،نامزدت... خیلی هارو دیدم اینجور وقتا فقط طرفشون رو نگاه میکنن فقط نگاه این لحظه هایی که گفتم و همشو نگفتم چون میدونم نمیخونید و خسته میشین،این لحظه ها خیلی قشنگن اگه بعد ازین اینجور چیزهارو دیدین بدون فکر از کنارش رد نشین اگه فکر کنید مثل من لذت میبردید که موارد به این سادگی چقدر شادی بخشه. در پناه حق یا هو نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* دوشنبه 87/7/15 ساعت 12:14 عصر i بوسه بوسه یعنی وصل شیرین دو لب بوسه یعنی خلصه در اعماق شب بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت از شب لذت از دیوانگی بوسه یعنی حس طعم خوب عشق طعم شیرینی به رنگ سادگی بوسه آغازی برای ما شدن لحظه ای با دلبر و تنها شدن بوسه سر فصل کتاب عاشقی بوسه رمز وارد دلها شدن بوسه آتش میزند بر جسم و جان بوسه یعنی عشق من با من بمان شرم ِ در دلدادگی بی معنی است بوسه بر میدارد این شرم از میان طعم شیرین عسل از بوسه است پاسخ هر بوسه ای یک بوسه است بهترین هدیه پس از یک انتظار بشنوید از من فقط یک بوسه است بوسه را تکرار می باید نمود بوسه یعنی عشق و آواز و سرود بوسه یعنی وصل جانها از دو لب بوسه یعنی پر زدن یعنی سعود نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 87/3/21 ساعت 1:57 عصر i تقدیم به همه ی شمائی که دوستتان دارم... جبر جادویی چشمان تو من زل زده ام یا دلم در ته آن غرق شده یا دارد... تن به تسلیم شب شاعر تو میبازد مرگ یک شاعر مسحور تماشا دارد قول دادم به خودم سر زده عاشق نشوم من سر حرف خودم، این دلم امّا دارد.... نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* جمعه 86/10/28 ساعت 4:43 عصر سلام این چیزی که الآن میخوام بنویسم اصلا از پیش تهیه شده نیست. یعنی هر چی به زبونم بیاد میخوام بگم. این روزها معمولا دل من یکی بیشتر میگیره و حوصلم بیشتر سر میره. نمیدونم چرا ولی خوب این مدلی دیگه.... تقریبا نیم ساعت پیش دسته اومد جلوی در خونمون و گوسفندی ه نظری بود رو برید و برد تا فردا بشه غذای آقا برای عاشقاش.ازین که گوسفند رو بریدمن یه کوچولو دلم گرفت اما بیشتر ازین ناراحت شدم که یه حیوون زبون بسته لیاقت داره و انتخاب میشه اما ما ها(منظورم خودمه جسارت نشه) به زبون میگیم عاشقیم و عملمون یه چیز دیگه میگه..هوس کربلا می کنیم اما یکم همت نمی کنیم،شایدم آقا نمی طلبه یکی از آشناها یه مدت بود میگفت دلم هوای شیش گوشه کرده،هوس کربلا دارم...حالا آقا طلبیده و 17 روز دیگه داره میره.اونم چه جوری:بدون اسم نویسی و قرعه کشی و ازین حرفها.به عنوان همراه یه مداح داره میره...خوش به سعادتش خدا نصیب همه ی آرزو منداش کنه. نمیدونم چرا دارم این حرف هارو میزنم؟؟؟شاید دلم زیادی گرفته،شایدم دل تنگ شدم که شدم اما چرا؟؟؟ راستی اصلا فکر کردین چرا آمها دل تنگ میشن؟چرا دلشون میگیره؟؟چرا دوست دارن داد بزنن و گریه کنن؟؟؟ یا اصلا چرا عاشق میشن؟؟ اگه فکر نکردین حتما بهش فکر کنید به جوابهای جالبی میرسین شایدم نرسین... من خیلی فکر کردم اما جواب کامل ومنطقی پیدا نکردم ولی معتقدم که ذات آدمها اینطوریه. مثلا ما اصلا اما حسین(ع) رو ندیدیم اما بدجور دل بستشیم . حاضریم براش بمیریم.واقعا چرا؟؟؟ نکنه یه موقع فقط به خاطر اینکه مسلمونیم عاشقشیم؟؟؟؟ اگه واقعا اینطوری باشه چه انسانهای بی هدف و عبوثی هستیم با شمام آره با خود توئی که داری این مطلب رو میخونی!!! به چیزهائی که گفتم خوب فکر کن و حال و حوصله داشتی نتیجه ی فکرت رو برام بنویس اگرم دوست نداشتی فقط بهم بگو که فکر کردی یا نه و آیا به نتیجه رسیدی؟؟یه کلام آره یا نه.
اگه خستتون کردم و قلمم بد بود به بزرگواری خودتون ببخشید و ندید بگیرین. ممنون که تحمل کردین. در پناه حق یا هو نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* پنج شنبه 86/10/27 ساعت 9:22 عصر i نیایش نیایش را همچون هوا به ریه هایت بفرست. نیایش را زندگی کن. این هستی زیبا را دوست بدار. عاشق شو. عشق است که چشمان تو را به روی خدائی باز میکند که در همه چیز و همه کس هست. منظور من،خدای مفهومی نیست. منظور من،ذات سرشار اُلوهی ست. نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* پنج شنبه 86/10/27 ساعت 4:56 عصر سکانس اول: (کمی و فقط کمی چشم هایم عصبانی هستند) من این سکانس را دارم برای خودم مینویسم! لطفا تو نخوان! احساساتم تصمیم گرفته اند دیگر با آدم خود خواهی مثل تو کاری نداشته باشند! تمام! سکانس دوم: (سکانسها هم میتوانند آخر الزمانی باشند) درخت پشت پنجره آشنا،بیشتر از تو درکم میکند.واقعا برایت متأسفم که یک درخت مرا بهتر از تو درک میکند!! فکر میکنم آخر الزمان شده است! درخت ها از آدمها دوست تر شده اند!!! سکانس سوم: امروز می خواهم چند تا حقیقت را فقط برای خودم بازگو کنم.فقط برای خودم! لطفا تو نخوان! همه ی آدم بزرگ ها بچه های کوچکی هستند که نا خواسته بزرگ نامیده میشوند، به همین راحتی! من هم یک کودک هستم که بدون این که جرمب مرتکب شوم مرا آدم بزرگ می نامند و تو هم ازین موضوع سوء استفاده می کنی! تو سوء استفاده می کنی وبا من مثل یک کوه بر خورد می کنی.من توان تحمل نا مهربانی های بی توجیه و غیر متعارف را ندارم.خب... چون تو را مخاطب قرار داده ام، می توانی یکم ازین نوشته هارا بخوانی! سکانس چهارم: (سکانس سوم پر بود از حقیقت اول) من نمیدانم تو چند تا دوست داری و دوستانت چه قدر دوستت دارند.اما این را میدانم که هیچ کدامشان مثل تو نیستند!من دوست خیلی خوبی برای تو هستم! یک دوست خیلی خوب!(لطفا حرف هایم را کاملا باور کن.متشکرم) اما... فکر میکنم که تو داری دوستی مرا از دست میدهی! فکر میکنم، البته! درخت پشت پنجره آشنا،به این موضوع ایمان دارد اما من نمیخواهم زیر بار این موضوع بروم.آخر دوستی با تو برای من بسیار بسیار مهم است. سکانس پنجم: تو با من سر ناسازگاری گذاشته ای،شدید! و من صبور شده ام،عجیب!با حرف هایت دل ثانیه هارا می شکنی،چه بزسد به دل من! ببین! گوش کن!من دارم سعی میکنم آرام آرام به تو نزدیک شوم وتو داری آهسته آهسته مرا از دست میدهی... آهسته آهسته سکانس ششم: (این یک سکانس اعترافی است) می خواهم به یک حقیقت اعتراف کنم: تمام این شش سکانس را برای این نوشتم که تو بخوانی!!! هیچ چیز در دنیا ارزش دوستی خوب و خالص را ندارد.هیچ چیز! نه پول،نه شهرت،نه هیچ چیز دیگر. سکانس هفتم: من قدر تو را میدانم دوست خوبم.اگر دوست داشتی،تو هم قدر مرا بدان.مطمئن باش چیزی از دست نمیدهی اگر قدرم را بدانی(کاملا مطمئن باش!)... دوستت دارم، دوست خود خواه و خوب من!!!! نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ یاور همیشه مؤمن ********************************* 
|
 |
||
 |
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ ::
******************** :: پیوندهای روزانه :: ******************** :: آرشیو :: ******************** :: لینک دوستان من :: اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار ******************** :: دوستان من :: ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: خبرنامه ::
******************** |
 |
||
 |
 |
|||
این نگاه یه نگاه عادی نیست خیلی ارزش داره اونقد دوریش براش سخت گذشته که نمیدونه چی بگه اصلا حرفی تو لغت نامه پیدا نمیکنه که احساسش رو بیان کنه ولی با نگاهش دنیاها حرف میزنه. 
ولی در کل من یکی که بدجور دلم می خواد برم......
خدا وکیلی تا حالا فکر کردین که چرا این همه مردم انقدر عاشقن اونم عاشق حسین(ع)؟؟؟ حتی مسیحی و ارمنی هم براش می میرن... یه موقع خدائی نکرده فکر نکنید که من.... نه اصلا اینطوری نیست...من یکی خودم حسابی عاشقشم اما برام جای سؤال که چرا اینطوریه؟؟؟
.jpg)
.jpg)
