u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
شنبه 86/10/22 ساعت 9:54 عصر i خبر آمد
خبر آمد که ز معشوق خبر می آید ره گشائید که یارم ز سفر می آید کاش میشد که ببافند کمی مویم را آب و آئینه بیارید پدر می آید نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی نه دگر موی سرم تا به کمر می آید جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد غالبا درد به دنبال جگر می آید راستی! گم شده سنجاق سرم پیش تو نیست؟ سر که آشفته شود حوصله سر می آید هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم نیم عمامه از آن بهر تو در می آید به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم که به جز من ز پس کار تو بر می آید؟ راستی!هیچ خبر دار شدی تب کردم؟ راستی!لاغری من به نظر می آید؟ راستی!هست به یادت دم چادر گفتی دختر من!به تو چادر چقدر می آید سرمه ای را که تو از مکه خریدی بردند جای آن لخته ی خون روی بصر می آید شاعر(محمد سهرابی) نوشته شده توسط: hosseini nastaran ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ یاور همیشه مؤمن ********************************* |
||||
******************** :: درباره من ::
******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: پیوندهای روزانه :: ******************** :: آرشیو :: ******************** :: لینک دوستان من :: اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار ******************** :: دوستان من :: ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: خبرنامه ::
******************** |
||||